عباس ابراهیمی خوسفی


کاش ما ایرانی ها ومخصوصا ما بافقی ها برای مرگ و مردن عجله نمی کردیم ، ای کاش کسی بود که به ما یاد دهد همیشه رفتن به معنای رسیدن نیست ، ما عادت کردیم که فقط شیرینی های زندگی را بخواهیم ،
ما فقط می خواهیم همیشه زندگی روی خوشش را به مانشان دهد ما اهل تحقیق در خصوص اتفاقات زندگی مان نیستیم ، فقط باید پول در آوریم و پس اندازی داشته باشیم و بس ،اینکه امروز هستیم و زنده ایم اصلا برایمان مهم نیست چقدر جای تفکر دارد این متن ایمیل زیبا و واقعی صبوری کنید و بخوانید شاید روزی از اتفاق ناخواسته ای که اول صبح سر راهتان قرار می گیرد و به زمین و زمان بد دهنی می کنید شما را رهایی ببخشد ( انشالله )
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فرو ریختن برج های دو قلوی تجارت جهانی در آمریکا شد،  مدیر یک شرکت جلسه ایی ترتیب داد و از بازماندگان شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند دعوت کرد تا کسانی که از این مهلکه جان سالم به در برده و در آن انفجار غایب بوده اند دلیل خود را ذکر کنند.
در صبح روز ملاقات ، مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و داستان همه آدم ها در یک نقطه مشترک داشت : همه در اثر یک اتفاق کوچک جان سالم به در برده بودند
مدیر شرکت آن روز نتوانسته بود به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بودو باید شخصا در کودکستان حضور می یافت ، همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد،یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزده بود و این خانم خواب افتاده بود،یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد،یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر کرد، اتومبیل یکی روشن نشده بود،یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد و تلفن را جواب دهد،یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود،یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بوددیر به محل کارش رسیده بود، و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده ماند! دوستان عزیرم پس بیایید از این اتفاق واقعی و عحیب درس بگیریم که همیشه رفتن به معنای رسیدن نیست ،
گاهی وقت ها باید برای رسیدن نرفت ، گاهی وقت ها خدا سنگی را جلوی پایمان می گذارد تا به سنگ بزرگتری برخورد نکنیم ، مثلا وقتی از خانه بیرون می آییم و می بنیم که موتور یا ماشینمان پنجر شده ، یا وسیله مان به مقصد نرسیده بنزین تمام می کند اگر همه ی اینها حکمت و کمک خدا  برای نجات از یک حادثه ناخواسته ای که در کمین ما است نباشد بیشتر وقتها خدا با سر راه گذاشتن یک مشکل ما را از مشکل بزرگتری نجات می دهد،
   به همین خاطر هر وقت:در ترافیک گیر می افتیم آسانسوری را از دست می دهیم مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهیم و همه چیزهای کوچکی که آزارمان می دهدبا خودم فکر  کنیم که خدا می خواهد در این لحظه ما زنده بمانیم دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید با چراغ قرمز روبرو می شویدعصبانی یا افسرده نشویدبدانید که خداوند مشغول مواظبت از ما است

> مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 

این خبر را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا